الیناالینا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

الینا فرشته کوچولو

ماه برکت و رحمت را با ختم قرآن شروع کنیم

دوستای گلی که به وبلاگ الینا سر میزنید میخواستم بهتون اطلاع بدم که شبنم جون دوست خیلی خیلی عزیزم توی وبلاگش ختم قرآن گذاشته و البته تا الان خیلی هم از این ختم استقبال شده و 2 دوره برای   ختم ثبت نام کردند  از اونجایی که یکی از نیتهای این ختم دسته جمعی را شفای الینا و همینطور آنیتای  نازنین و همه نی نی های بیمار گذاشته اند ، من هم وظیفه خودم میدونم که به شما اطلاع بدم هر کی تمایل داره این ماه پر از رحمت و برکت با خوندن آیه های آسمانی ثوابی داشته باشه میتونه به آدرس    زیر بره و توی ختم دسته جمعی شرکت کنه   انشالا که همه حاجتهای دلهای پاکشون بر آروده بشه http://delbandam85.blogfa.com/ ...
31 ارديبهشت 1392

اینجا همه چی در همه !!

خیلی وقته که از روزانه های الینای گلم ننوشتم  و توی این مدت اتفاقهای زیادی پیش اومده که نمیدونم از کجا شروع کنم ! اول از آخریش میگم که : هفته گذشته از روز 3 شنبه  عصر الینا اسهال گرفت  دقیقا نمیدونم چرا و به چه علتی  یکی میگه بخاطر دندونهای آسیابی که داره در میاره یا شایدم این عادتی که داره و همه چیز را اول با دهان کوچولوش مزه مزه میکنه  یا شایدم عوض کردن شیر خشکش بوده یا نمیدونم یه روز قبل ن بهش کتلت دادم!!!  اما 3 روز اول خیلی شدید بود و هر یه ساعت باید پوشکش را عوض میکردم  دیگه از کت و کول افتادم   این برنامه ادامه داشت تااااااااا روز شنبه صبح که قطع شد ولی توی اون مدت کم رنگ ...
30 ارديبهشت 1392

آرزوی من شفای تن همه فرشته های کوچک زندگی ست

لیلة الرغائب،  شب  آمرزش  و ریزش  باران  رحمت  پروردگار  است   ا مشب از هر کجای این دنیای بزرگ که در بزنی، صاحبخانه برای استقبال می آید.با طبقی   از آرزوهایی که می خواهی...امشب ..لیلة الرغائب ...مراقب آرزوهایت باش...   امشب چه سیاه باشی و چه سپید،هر چه قدر که نا امید،هر چه که بخواهی از خدا ،امیدوار باش به اجابت...   امشب تمام فرشته ها از ثلث شب که بگذرد در میان کعبه به خدا برای بخشش بندگان روزه دار رجب دعا می کنند...       بیاید امشب تو شب آرزوه ها ،   وقتی برای سلا...
26 ارديبهشت 1392

اولین قرار نی نی وبلاگی

خوب دیگه نوبتی هم که باشه نوبت نی نی های اهوازی بود که دور هم جمع بشن و مامانهاشون با هم  از نزدیک آشنا بشن ! آخه چقدر هی میرفتیم بقیه وبلاگها را میخوندیم که نی نی ها دور هم جمع شدند  و مامانا دارن خوش میگذرونن و ما هی بگیم خوشششششششش بحالتون خوششششششش  بحالتون کاش ما هم بودیم!!! زهره جون عزیزم بابت زحمتی که کشیدی و اینهمه مامان  مهربون و نی نی های دوست داشتنی را در   غروب بهاری 20 اردیبهشت توی پارک چوبی اهواز دور هم جمع کردی خیلی خیلی متشکریم! و انشالا  که دیدارهامون ادامه داشته باشه و تعدادمون هم بیشتر تر!!   عکسهای من هنوز روی دوربین هستند  و به محض آماده شدن اینجا میذارم فعلا...
24 ارديبهشت 1392

سه روز قبل از عید

این قسمت از خاطرات دفتر زندگیت رو تردید داشتم برای نوشتنش اما مینویسم تا بعد که بزرگ شدی بخونی و بفهمی تو  سال ٩١   چه پوسسسستی از من کندی فینگیل خانوم!!!! گفته بودم که بعد از واکسن سرخک ، سرخک گرفتی و خیلی حالت بد شده بود و و و و و و   یه بار برای معاینه بردمت دکتر اطفال که گفت داروی خاصی نباید مصرف کنی و باید صبر کرد تا دروه اش طی شه ما هم گفتیم چشم ! اما بی قراریهای تو  غذا نخوردنت بی حال بودنت یه طرف آبریزش شدید سرفه های ناجور و کیپ بودن بینی خیلی اذیتت میکردند . تا مجبور شدم ٢٧ اسفند بازم ببرمت دکتر اما نه دکتر قبلی یه متخصص دیگه . دکتر اسد پور .  اینبار هیچ نشونه ای از سرخک تو بدنت نبود و تمو...
22 ارديبهشت 1392

مادر

به مناسبت روز مادر میخواستم یه پست بذارم اما از اونجایی که برای اولین بار یه پست مرموز گذاشتم و هر و وقت  می آمدم اینجا یا باید به دوستهای گلم رمز میدادم یا باید جواب محبتهاتون را میدادم  یادم میرفت و رسید به امروز!!    این روز را به همه مامانهای دنیا   چه اونهایی که الان مامان ما مامانها هستند مثل مامان گل خودم   چه اونهایی که مامان فرشته کوچولوها هستند  مثل خودم و دوستهای گلم   چه اونهایی که قراره  انشالا انشالا انشالا مامان بشن  مثل دوست خوبم شبنم جون  همگی بگیم آآآآآآآآآآآمین   تبریک میگم   و  یه مسج خیلی خوشکل که ...
15 ارديبهشت 1392

تعطیلاتی که داشتیم

تعطیلات عید و تحویل سال را با بی حوصلگی و خستگی شروع کردیم . از اینکه نتونسته بودم سفره هفت سین را پهن کنم خیلی ناراحت بودم  از سال ٩١ خاطره خوشی برامون نمونده بود و همونطور که گفتم موقع سال تحویل تنها آرزوم سلامتی برای الینا و آرامش برای من و نوید بود. چند روز اول عید را بیشتر خونه موندیم چون اول نوید و بعد از اون من سرما خورده بودیم و الینا هم هنوز سرفه ها  و آبریزش بینی را داشت و بیاد هر ١٢ ساعت ٣ سی سی شربت سفکسیم میخورد و تا ٤ عید الینا حالش خوب شد اما من و نوید هر کدوم دوبار رفتیم درمانگاه و هر سری کلی شربت و کپسول و آمپول! نوش جان کردیم !   کلید خونه پدر شوهر دستمون بود و اونا از اول عید رفته بودن مسافرت ما هم...
2 ارديبهشت 1392
1